در حضور  ِ  بی شکیب نا امیدی 

قلب ِ من دلدادگی را خاک میکرد 


دست ِمن پژمرده میشد از تحمل

چشم من هر لحظه را نمناک میکرد 


از لبِ افسوس ..صد ..ای کاش ِ مجروح 

در درون سینه ام کولاک میکرد 



باغبان از گل ..ز سبزه ..قصه میگفت 

گوشم اما  قصه ها را پاک میکرد