من از دروازه های شهرِ درد آلود
رسیدم برتنم تن پوشِ صدها بغض خون آلود!
رسیدم جنگ بود ُ شعله بود ُ مرگ .. بی وقفه!!!
رسیدم روز رفت و هفته رفتُ ماه..در کفه ..
ترازوی زمان سنگین و بی طاقت !
به گوشم از زمین و آسمان غمنامه های درد می آمد!
در این ویرانسرای کاخ ماتم من
نشسته بر حُباب ِ کور سوی ِنور ِ بیرون جسته از روزن
همه دلبستگی ِ من همین مقدار!
خدایا این امید این نور ِ کوچک را فرو مگذار!!!
خدایا این نَفَس را رحم دار برمن..
خدایا این سعادت را مگیر این بار این بار باز ازمن
رسیدم جنگ بودُ شعله
من
یک ساقه ی خشکیده همچون کاه!
به گوشَت با هزاران ناله ُبا التماسُ سخت گفتم آه!!!
ملول از ناامیدی زردی ُ ناچیزی ُ خردی..
_تو نام از نعره های شعله ی جانسوز می بردی!!!
رسیدم زرد بودُ زخمی ُ هم سرنگون این ماه..
تَنَش در برکه می نالید چون افتاده ای در چاه!!!
کجا رفت آن ترحم آن ترحم راست می گفتی!
که روزی بر دو پای ِ خشم ِ آتشگون من چون کاه می افتی!!!
من اینک دردمندانه
دردمندانه
در
دستان ِ قهر ِتو
می سوزم
لب از هرچه گلایه بسته ..ابراهیم وار
ابراهیم وار می سوزم
به یادِ آن
آن معجزه در آتشِ گلگون
به یادِ آن گلستان
آری به اعجازِهمان افسون
دخیلی بسته ام من
بر ضریحِ
چشم باران خیزِ نَمدارِ سپهر
بر بام ِ ِ نیلی گون!
دخیلی
با صد امید
با صد آرزو و حسرت ِ بی انتها
اکنون